فکر تدبیر سلامت خون راحت خوردنست


ما همه بیچاره ایم و چاره ما مردنست

صبح گر هنگامهٔ نشو و نما بر چرخ چید


خاک ما را هم بساطی برهوا گستردنست

بسکه در باغ سان تنگ است جای انساط


رنگ اگر دارد پر پرواز در پژمردنست

شیشهٔ ساعن سال ومه ندارد دم زدن


عافیت اینجا نفس بیرون دل بشمردنست

طاس گردون هرچه آرد مفت اوهام است و بس


در بساط ما امید باختن هم بردنست

محرم بحراز شکست قطره می لرزد چو موج


خصم رحمت زیستن دلهای خلق آزردنست

جبههٔ بحر از عرق تا حشر نتوان یافت پاک


زانقدر خشکی که گوهر را غم افسردنست

امتحان در هر چه کوشد خالی از تشویش نیست


بار مشق خامه هم بر پشت ناخن بردنست

بر تغافل زن ز اصلاح شکست کار دل


موی چینی بیش وکم شایستهٔ نستردنست

جرات افشای راز عشق بیدل سهل نیست


تا چکد یک اشک مژگانها به خون افشردنست